زهرا!
تازه ترين اتّفاقى بود, كه در عالم افتاد!
و هيچ وقت نيست كه اين اتّفاق, باز هم تازه نباشد!
... انّا اعطيناك الكوثر حرف تازه خدا بود:
نگاهى نو، به سراپاى هستى!
ارتباط خاك با خدا، مادر شهود و شهادت
بانوى محراب، بانوى اعتراض، بانوى حماسه، بانوى بسيج بنى هاشم
بانوى شهادت...
پيش از زهرا
هيچ زنى را نديده بودند، كه پدر خويش را مادر باشد!
پيش از زهرا
"شهادت" اين همه، تازگى نداشت . او كه آمد، جانى تازه گرفت .
قبلاً كلمه اى بود و بُعد معنا شد!
"شهادت" در خانه زهرا، حيثيت پيدا كرد، بزرگ شد، و انتشار يافت!
زهرا!
تنها زنى بود كه در تمامى عمر، همه آنهايى را كه در زير سقف خانه
كوچك خويش، تر و خشك مى كرد، قرار بود يا شهيد شوند و يا اسير!
و او، به روشنى اين همه را مى دانست:
مادرانه، شهادت را بزرگ مى كرد.
آگاهانه، شهادت را، شير مى داد!
به غنچه هايى آب مى داد، كه قرار بود آتش بگيرند!
"كوزه آب" را مى شناخت.
از جغرافياى قتلگاه خبر داشت.
كربلا را بر دامن مى نشاند.
براى عاشورا لالايى مى خواند. گيسوان اسارت را شانه مى زد!
حكايت چاه و محراب خون را، مى دانست.
با اين همه،
اهل شكايـت نبود!
اگر هم مى گفت
درد مى گفت كه درمان بشنود !
السلام عليك يا اباصالح المهدي (عج)ادركني
اهل ولاچو روبه سوي خداكنند
اول به جان گمشده خوددعاكنند
اي يوسف زمانه،خدارا،برون خرام
تابانظاره،درددل خوددواكنند
شد عالمي اسيرولاي تو،رخ نما
تا عاشقانه سير جمال خداكنند
روي تورا نديده،خريداربوده اند
تا آنزمان كه پرده براُفتدچهاكنند؟
مْپسندبي بهاررخت غنچه هاي باغ
نشكفته سر به جَيْبِ مِحَن آشناكنند
آهسته چون نسيم سحركن در اين چمن
تا غنچه هابه شوق توآغوش واكنند
بابوسه مُهركن لب شوريدگان زِمهر
ترسم كه راز عشق تورابرملاكنند
ازما جمال خويش مپوشان كه گفته اند:
اهل نظر معامله باآشناكنند
خوبان اگردرآينه ببينندروي خويش
خودراچومابراي ابدمبتلاكنند
(پروانه)سوخت زآتش هجران ولي نگفت
شاهان كم التفات به حال گدا كنند